از وقتی یادم میاد زیاد اهل دوست و دوست بازی نبودم ..همیشه تنهایی ارومم میکرد..و با خودم حرف میزدم..کم پیش میومد که از کسی خوشم بیاد و باهاش دوست بشم..اما اینجوریم نیست که کلا ارتباطی با هیچ کس نداشته باشما..نه منظورم اینه که دوست صمیمی نداشتم..با همه رابطم خوبه و همیشه سعی میکنم نذارم کسی ازم ناراحت بشه و تا جایی که بتونم همیشه به همه بی منت کمک میکنم..نمیدونم خوبه یا بد که همیشه وقتی کسی ازم سوالی میپرسه و کمکی میخواد حتی اگه هیچ زمینه ای از اون قضیه نداشته باشم و در واقع بلد نباشم یجورایی خودمو مسئول جواب دادن میدونم و نه نمیگم هرطور شده کمکش میکنم ..میرم سرچ میکنم و...واسه همینه که خیلی ازم سوال میکنن یجورایی شدم آچار فرانسه و البته خیلیم دوس دارم تو هر چیزی یه سر رشته ای داشته باشم و تجربه کنم..اما گاهی وقتا هم میشه که خیلی خسته میشم و نا امید میشم از خودم..دوس دارم هدفامو خیلی بزرگ انتخاب کنم اما میترسم بهشون نرسم و پشیمون بشم..خیلی شده که یه مدت گیجه گیجم و کلی فکرو خیال میاد تو سرم و چندروزی تو خودمم و خودمو گم میکنم ..همه خسته میشن از این حالتم میدونم اما نمیدونم چطوری براشون توضیح بدم دست خودم نیست..هیچ وقتم نتونستم خودمو بطور کامل پیداکنم..از این بابت ناراحتم خیلی..خیلی راهارو امتحان کردم برای یافتن خودما اما هیچ راهی جواب نداده ..میخوام کارام همیشه برنامه ریزی داشته باشه اما هیچوقت نتونستم با برنامه پیش برم همیشه یه کار خارج از برنامه پیش میادو همه چیو بهم میریزه..وقتیم بخوام یه کاریو شرو کنم مثلا باید یه طرح بزنم یا هرچیزی ،کلی لفتش میدم تا شروعش کنم بعد یهو حسش میادو میرم میشینم پاش حالا ممکنه زمانش یهو ساعت 3 صبح باشه!اما وقتی شروع میکنم کارمو دیگه از پاش بلند نمیشم و یسره میشینم ..مثلا یکی از پوسترام قشنگ سه شب و روز طول کشید و من همش تو اتاقم بودم و فقط واسه نهارو شام میرفتم بیرون وخوابمم تو این سه روز کلا 7 ساعت بود..اوضاع از این بدترم داشتم..نمیدونم شیوه کاریم اشتباهه یا نه ولی نمیتونم تغییرش بدم و اگه اینجوری عمل نکنم کار رضایت بخشی از اب در نمیاد..ولی این کارام همرو ناراحت و خسته کرده ..کلی دعوا داریم باهم مخصوصا مامان..همش میگه تو از آخر اول منو بعد خودتو میکشی با این کارات ..هر کار میکنم قانع نمیشن....اخه یه بدیم اینه که مثلا میخوام یه کاریو شرو کنم مثل نقاشی از قبل نمیشنم فک کنم که چیکار کنمو...باید قلم دستم بگیرم در حین کار ایده و طرح میاد تو سرم..واسه همین اول تنها چیزی که میخوام حسه کاره ..که خیلی دیر میاد این حس واسه همین خیلی کارام طولانی میشه.....
منم همینجوری م.
به زور سر یه کار میشینم اما به یه کاری ک گیر میدم تا تمومش نکنم اصابم آروم نمیشه. حتا موقع خوابم هی فکرم پیش اونه و می خوام زودتر تمومش کنم.
و اینکه کاره باید از هر نظر پرفکت باشه, یه خط نباید اینور اونور باشه. حتا اگه مجبور بشم خودمو بخاطرش نصفانثف کنم :|
پس همدردیییییییم

سلام مجدد.تا حد زیادی شخصیتم شبیه تو هس.اینکه دیر دوست پبدا میکنم و اینا.اگه بدونی چقدر نقاشی ناتموم دارم که حسش نیس کاملش کنم.به وب منم بیا.خوشحال میشم کامنت بذاری برام.
اووووم..فک کنم خیلی بده :(
اره منم نقاشی ناتموم زیاد دارم دقیقا..
مرسی حتما میااام