تقریبا 4 صبحه وعجیبه یهویی بیدارشدم از خواب ..انگار یکی بیدارم کرد..هرچی فک میکنم خوابمو یادم نمیاد ولی انگار خواب جالبی بود چون یه تیکه خیلی محو دور یادم میاد جالبه خوابم تاریخی بوده. .
نمیدونم لابد حکمتی داره ک این ساعت اونم یهویی بیدار شدم!!!اصن سابقه نداشته..
گوشی در حال جون دادنه و من چشم چپم درد میکنه و من سیستم بدنیم مثه گوشیم داره ارور میده ک بگیر بخواب بچه جان!!!
اقاجان ما بخوابیم...
بازم یهویی یاد این شعر افتادم:
دوش دیدم ک ملائک در میخانه زدند/گل آدم بسرشتند و ب پیمانه زدند
(داره اذان میگه)....
چقد بده لحظه هاتو جایی بگذرونی ک دوس نداری....
بعد بقیه انتظار داشته باشن لبخند بزنیو شاد باشی...
*هوووووف بالاخره تموم شد...
عاقا باز ی حرف تکراری دااارم ...(دلوم گیریفته)
*23:06-شاعر میگه دلم هواتو کرده(دیوونه)..من نمیگما شاعرمیگه
دختر: راسته که می گن هرکسی یه ستاره داره؟
پسر: فقط چیزایی رو که به هیچکس نمی تونه تعلق داشته باشه عادلانه تقسیم می کنن!
- بهمن فُرسی / نمایشنامه ی گلدان
*میدونی گاهی یه جمله کلی افکار ادمو بهم میریزه و ممکنه ساعت ها فکرت درگیر حلاجی باشه!!!البته این لحظات برای من شیرینه ..اما اینکه نمیتونم این لحظاتو با کلمات ثبتش کنم ناراحتم میکنه...اینه که حرفی برای گفتن ندارم..
چقد بده حوصله هیچکیو نداشته باشی..حتی خودتو! من ح و ص ل ه ی خ و د م م ن دا ر م حتیییییییییییی
*در دل هر سپیدی من هستم
که نگاهم از دریچه ای سبز
فکر پیله شدن
به خانه ات را دارد
حالیا پروانه شدنم
بسته به دست های توست