ساعت بیکاری م و ن ا

سلام..مونا میباشم و ترم 4 کارشناسی گرافیک..هدفای زیادی توی زندگی دارم ک میدونم بهشون خواهم رسید (من نرسم اونا میرسن هه) ..این وب برای من فقط مثه یه دفتره بازه که وقتای بیکاریمو پر میکنه..از اشنایی با دوستان جدید هم خیلی خیلی مسرور خواهم شد :)

ساعت بیکاری م و ن ا

سلام..مونا میباشم و ترم 4 کارشناسی گرافیک..هدفای زیادی توی زندگی دارم ک میدونم بهشون خواهم رسید (من نرسم اونا میرسن هه) ..این وب برای من فقط مثه یه دفتره بازه که وقتای بیکاریمو پر میکنه..از اشنایی با دوستان جدید هم خیلی خیلی مسرور خواهم شد :)

20:57( هوای تو)

دلم هوای تو کرده است با تمامت عشق..

14:28 (دعوا با کاغذ)

 دعواکن، ولی با کاغذت، 
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هرچه خواستی به او بگویی، روی کاغذ بنویس 
خواستی هم داد بکشی؛ تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن،آنوقت خودت قضاوت کن.
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی.
دلی هم نشکانده ای، وجدانت را نیازرده ای...
خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی.
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد...
دکتر الهی قمشه ای
منم چند دقیقه پیش همین کارو کردم ......

23:24(عیب کار)

عیب کار اینجاست که من <<آنچه هستم >>را با <<آنچه باید باشم>> اشتباه می کنم.خیال می کنم آنچه باید باشم هستم, در حالی که آنچه هستم نباید باشم!
احمد شاملو
*خیلیم راس میگه!!!

16:09(بخشش)

گاهی بعضی ادمارو خیلی آسون میبخشی چون دوس داری بازم تو زندگیت باشن...

*عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت/که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت..

23:15 (خوب بودن و خوب موندن؟!)

یادمه هشت سالم بود ,یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرونخیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردنمن رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکننواسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود,الان پنجاه سالمه ،اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!!!!!!!
خاطره ای از/پرویز پرستویی
*واقعا کدومش مهمتره؟!!!! بنظرم ادم باید خودش انتخاب کنه اینکه اگه نظر و عقیده ی مردم برات اهمیت داره خب قطعا باید چشت ب بیسکوییتای توی دستت باشه ک روز ب روز تعدادشون بیشتر شه!!!
اما اگه تو این دنیا به این نتیجه رسیدی ک خودت از همه مهمتری و شخصیتت همونیه ک خودت ساختی با افکارو فلسفه خودت ,پس دیگه تعداد بیسکوییتای زندگیت برات اهمیتی نداره,..خوب بودنو خوب موندنو ترجیح میدم....