ساعت بیکاری م و ن ا

سلام..مونا میباشم و ترم 4 کارشناسی گرافیک..هدفای زیادی توی زندگی دارم ک میدونم بهشون خواهم رسید (من نرسم اونا میرسن هه) ..این وب برای من فقط مثه یه دفتره بازه که وقتای بیکاریمو پر میکنه..از اشنایی با دوستان جدید هم خیلی خیلی مسرور خواهم شد :)

ساعت بیکاری م و ن ا

سلام..مونا میباشم و ترم 4 کارشناسی گرافیک..هدفای زیادی توی زندگی دارم ک میدونم بهشون خواهم رسید (من نرسم اونا میرسن هه) ..این وب برای من فقط مثه یه دفتره بازه که وقتای بیکاریمو پر میکنه..از اشنایی با دوستان جدید هم خیلی خیلی مسرور خواهم شد :)

01:04 (یه لیست واجب فوری)

امروز میخوام تا شب یه لیست از چیزایی ک میخوام بدست بیارم بنویسم..من میتونم بهشون برسم با کمی تلاش..میدونی دوست دارم اون چیزی ک مال خود منه فقط.. خودم پولشو دراورده باشم..این خیلی برام ارزشمنده

1.مثلا اولین چیزی ک بهش باید زودتر برسم یه لپتابه با تمام امکاناتش و گرافیک بالا رنگشم سفید.:)

2.دوربین عکاسی حرفه ای (هنوز رو مدلش به توافق نرسیدم)

3.یک جعبه چوبی 120  تایی مداد رنگی فایبرکاستل پلی کروم اصل

4.دیوار سمت چپ اتاقم که کتابخونس کاملا پر از کتابایی ک عاشقشونم خواهد شد..

5.هم ویالونو دوس دارم هم گیتار ..باید جفتشو داشته باشم

6.پاستل گچی رامبراند 225 تایی(عالیه به به)

7.ست کامل اکولین و اکرلیک

8.ست راپید روترینگ

(هر چند که بنظر من هنرمند اونه که با کمترین امکانات عالی ترین اثرو بوجود بیاره..خب تا الان با کمترین امکانات پیش رفتم اما از حالا دوس دارم داشته باشم همه چیز..)

9.یه قلم نورى خیلی خوب

10.

22:47(سخنی از داوینچی عزیز)

داوینچی عزیز میگه:"در تنهایی مال خودت هستی,در جمع نیمی از خودت متعلق به دیگران است,از این رو ناچاری در هر محفلی خود را طبق تمایل بیجای حاضران متفرق سازی.."

بنظرم این خیلی بده! من اینجوری نمیخوام باشم و نیستم..دلیلی نداره طبق خواسته دیگران باشی و سعی کنی تمایلات همه رو در نظر بگیری..چرا اینکه بتونی تو یه جمعی همگی رو راضی نگه داری بنظر من خوبه و توانایی میخواد ولی طوری که توانایی های خودت زیر سوال نره و در واقع تبدیل ب یه ادم دیگه نشی در برخورد با هرفردی. .


16:35 (پروژه عروسی D:)

امروز خیلی خسته کننده بود ..دیشب ک تا ساعت 4 بیدار بودم خوابم نبرد .صبحم ساعت 9 عمه گرامی اومد و منو از رویا در اورد ک پاشو بریم باید بیای نظر بدی ..تا 2 تو بازارو متر میکردیم ..یکه مرداد عروسی عمو جانه ..واسه همین همه در هیاهوی اون شبن..از همه بیخیالتر منم ک هنوز قدمی برنداشتم واسه لباسو..خب خیلی سخته میدونی؟! تا بهش فک میکنم تمام تنم میلرزه:|

راستی قراره زنمو جان گرام دست گلشو اختصاصی بندازه واس من D:

اه چیه همین پروژه لباس خریدن..باور کن اگ خودم بلد بودم یه چیزی سرهم میکردم میپوشیدم اما حیف ک اصن ب خیاطی علاقه ندارم...

حالا دوست جان فرداشو خالی کرده ک منو ببره خرید لباس..چمیدونم چیزی بخرم !!!! بهش میگم تو برو بخر بیار من قول میدم هرچی تو گرفتی پسند کنم...میگه عمرا اونم تو!!!

اخه من خیلی بدم میاد از خرید یعنی خب سخته دیگه هیچی دلمو نمیگیره از اخرشم یه چیزی ک اصن دوس ندارم میگیرم ک فقط بقیه ساکت شن..

من موندم عروس شم چیکار میکنم!!! :(

 *هیچی نخرییییییییدم اییییییییییی خداااا


لیلی و مجنون ( مولانا)

الان خوندم بنظرم جالبه..و حقیقت همینه..

"لیلی و مجنون"

معروف است که روزی مجنون در خانه کعبه شنید
که مردی لیلی را می خواند
دلشاد شد که بی گمان لیلی در همان حوالی است
و دمی بعد به دیدار او خواهد رسید
اما به جای لیلی زن دیگری را دید
که آمد و با آن مرد به راهی رفتند
مجنون از این واقعه سخت در شگفت شد
و چون به یاران رسید، گفت
امروز حادثه ای عجیب دیدم که مردی نام لیلی را می بُرد
و مقصودش کسی دیگر بود
و عجبا از این حادثه که هر روز در زندگی ما رخ می دهد
هر روز نام لیلی یگانة عالم را که هزار لیلی مجنون اوست
بر زبان می آوریم و کسی دیگر
یا چیزی دیگر را اراده می کنیم

آن گدا گوید "خدا" از بهر نان
متقی گوید خدا از عین جان
سالها گوید "خدا" آن نان خواه
همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
مولانا


اگه بیشتر فک کنیم این حقیقت توی جریان های دیگه ای هم هست..

02:44 (شبای قدر امسالم تموم شد)

به همین سرعت این چند شب فرصت خداهم تموم شد..من فقط امشب تونستم برم احیا..داشتم فک میکردم خیلی وقته از خدا واسه داشته هام تشکر نکردم..همیشه دردو دلا و ناراحتیامو پیشش میبرم..امشب دلم میخواست(یعنی همون دیشب) یه سری چیزا تغییر کنه توی وجودم و رفتارم..نمیدونم دوستاشتم یهو متحول بشم..میدونم نمیشه..

خیلی به اشتباهام تو این چندسال فک کردم و اینکه چقد پشیمونم..اما برگشتی نیست و میگن اب رفته بر نمیگرده..خیلی دلم میخواد یه تغییر بزرگ تو زندگیم بوجود بیاد...میدونی من قبلاها خیلی دختر بهتری بودم یعنی از مونای 5 سال پیش خیلی راضی ترم تا مونای الان و باز همینطور از مونای پارسال از امسال..حس میکنم اون موقع ها خیلی پاک تر بودم و خیلی نزدیک تر به خدا...میدونی وقتی به خدا نزدیک میشی دیگه هیچ فکر مزخرفی نمیاد ..تمام کارات عالی پیش میره..نگران هیچی نیستی..ارامش داری..بدون دغدغه و واقعی میخندی..تهه دلت همیشه صافه..همه دوست دارن...اگه الان این خصوصیاتو داری پس بدون که به خدا نزدیکی..




راستی کی فردا (یعنی امروز )میره راهپیماااایی؟

من اگه خواب نمونم خواهم رفت


آقا من که خواب موندم ..تا 12 خواب بودم به به ..

ها راستی نگفتم دیشب تو احیا پام خواب رفته بود چند دقیقه قبلشم شربت اوردن منم چون تشنم نبود نخوردم همونجا موند ..بعد خواستم پامو جابه جا کنم که یهو صاف حورد به لیوان شربت همش چپ شد رو فرش حالا شربت البالو فر ش کرم D:

خانومه صاحبخونه تا دید چشاش 4 تا شد اخماش رفت تو هم یه سری هم برام تکون دادو رفت دستمال اورد..

خب چیکار کنم ریخت دیگه!!D:

بعدش دوباره برام شربت اوردن منم برداشتم :|